شعر

شِعر، سُرود، نَشید چامه یا چکامه شاخه‌ای از ادبیات هست که از ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و اغلب ریتمیک زبان استفاده می‌کنند.شعر هم خانواده شعور است و احساس معنا میشود دهخدا در یادداشت‌های خود دربارهٔ شعر چنین می‌نویسد: «چکامه، چغامه، چامه، نَشید، نظام، سخن منظوم، منظومه، قریض. ظاهراً ایرانیان را قِسمی سرود یا شعر بوده و خود آنان یا عرب آن را «هَنَیمَه» می‌نامیده‌اند. قدیم‌ترین شعر ایران که به دست است گاتاهای زرتشت می‌باشد که نوعی شعر هجایی محسوب می‌شود

  • شعر در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

    در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم، خستگی در می کنی چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست بازمی خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟! باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر دوباره

    دوباره از دمشق خبری جدید آوردند و از حریمِ ولایت جوانی شهید آوردند دوباره در آسمان بغضِ کهنه‌ای وا شد و غصه‌های آن هشت سال به آیینه‌، ها شد دوباره تکرارِ قصه‌یِ داغِ مادرها از مناره‌ها صدای بغض و الله‌ اکبرها دوباره صدای هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی از حرم، وطن، عشق این‌بار… ولی ناگسستنی دوباره پر زدن دلی و فدای…

    بیشتر بخوانید »
  • خسته ام

    مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده، خسته‌ام، خسته‌تر از آنکه بگویم چه شده. در خیالات به‌ هم‌ ریخته‌ی دور و برم، خیره بر هر چه شدم، خاطره‌ای زد به سرم. مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟ قلب من، تند نرو! صبر کن، آرام بایست. نفسم را به هوای نفسی تازه بگیر، قدِ عاشق شدنم را خودت اندازه…

    بیشتر بخوانید »
  • چه کشیدم

    دل‌تنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم، عاشق نشدی، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم. کو قطره اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟ بی‌ اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم. تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی، دل‌بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم. تو تابلوی حاصل دستان هنرمند خدایی، نقاشیِ بی‌…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر تا همیشه در انحصار توام

    لحظه‌ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری! بارها پیش روی آینه، زل زدی توی چشم‌های خودت با خودت فکر کرده‌ای چه شده که به شدت دچار یک نفری؟ چشم‌های سیاهِ سگ‌ دارش، شده آتش‌ بیار معرکه‌ ات و تو راضی به سوختن شده‌ای، چون که…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر از درد کهنه‌ای که مداوا نمی‌شود

    از درد کهنه‌ای که مداوا نمی‌شود یا می‌شود گلایه کنم یا نمی‌شود اینک سلام حضرت عیسی‌تر از مسیح لطفت نگو که شامل ماها نمی‌شود ای من فدای پنجره فولاد چشمهات از بغض من چرا گرهی وا نمی‌شود؟ یوسف‌ ترین عزیز! مرا تا خودت بخوان هرچند این غریبه زلیخا نمی‌شود امضا: کسی که با همه‌ی ریزنقشی‌ اش در بیکران چشم شما…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر من عاشقی کردم تو عادت، فرق ما این بود

    من از تمام دختران شهر، سر بودم افسوس از بازی دنیا بی‌خبر بودم از عکس‌هایی که به دیوار اتاقت بود هر چند زیباتر نبودم، ساده‌تر بودم هرجا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم هر جا به خاکی می‌زدی از آن همه همراه تنها یکی می‌ماند، من آن یک نفر بودم هرجا یکی…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر بعضی وقت ها

    این که آدم یک جهان تنهاست بعضی وقت‌ها قصه‌ای غمگین ولی زیباست بعضی وقت‌ها هر چه با لبخند پنهان می‌کنی اندوه را ماه پشت ابر هم پیداست بعضی وقت‌ها خنده ی شیرین گل یا گریه ی تلخ گلاب مرگ بیش از زندگی با ماست بعضی وقت‌ها برگ از سر شاخه‌ای افتاد و چیزی کم نشد زندگی این قدر بی‌ معناست…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر دوست میدارد مرا

    از نگاهش خواندم         مایل شده قلبش به من،دوست میدارد مرا         بیهوده پنهان میکند. شاعر: طاهره اباذری هریس

    بیشتر بخوانید »
  • شعر حالم، نه! اصلا خوب نیست

    باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم، می شود آرام تلقین می کنم با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا