شعر

خسته ام

مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده،
خسته‌ام، خسته‌تر از آنکه بگویم چه شده.

در خیالات به‌ هم‌ ریخته‌ی دور و برم،
خیره بر هر چه شدم، خاطره‌ای زد به سرم.

مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟
قلب من، تند نرو! صبر کن، آرام بایست.

نفسم را به هوای نفسی تازه بگیر،
قدِ عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر.

به خدا هیچ‌ کسی مثل من آزرده نشد،
مثل لب‌های تو این‌ قدر ترک خورده نشد.

هیچ‌ کس مثل من از دست خودش شاکی نیست،
از همین فاصله برگرد، تو هم باکی نیست.

فرق دارد دل من با دل تو، عالمشان،
در دهانم پر حرف است، نمی‌گویمشان.

به خودم سیلی سرخی زدم و دم نزدم،
آن زمان که همه فریاد زدند از غمشان.

پشت وابستگی‌ ام هست دلیلی که نپرس،
منم و تجربه‌ی طعم اصیلی که نپرس.

حرف دل را که نباید بگذاری آخر،
این چه چشمان شروری‌ ست که داری آخر؟

چشم تو روی من غمزده شمشیر کشید،
قلب من یاد تو افتاد، فقط تیر کشید.

حمله‌ی قرنیه‌ها را نپذیرم، چه کنم؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم، چه کنم؟

هر چه من می‌کشم از این دل نامردِ من است،
این غزل‌ها همگی گوشه‌ای از درد من است.

شاعر: سید تقی سیدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا