شعر

شعر تا همیشه در انحصار توام

لحظه‌ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری!

بارها پیش روی آینه، زل زدی توی چشم‌های خودت
با خودت فکر کرده‌ای چه شده که به شدت دچار یک نفری؟

چشم‌های سیاهِ سگ‌ دارش، شده آتش‌ بیار معرکه‌ ات
و تو راضی به سوختن شده‌ای، چون که دار و ندار یک نفری

شک ندارم سرِ تصاحب تو جنگ خونین به راه می‌افتد
همه دنبال فتح عشق تواند، و تو تنها کنار یک نفری

جنگ، جنگ است، جنگ شوخی نیست؛ جنگ باید همیشه کشته دهد!
و تو از بین کشته‌های خودت، صاحب‌ اختیار یک نفری…

با رقیبان زخم‌خورده‌ی خود، شرط بستم که کشته‌ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم، سر میز قمار یک نفری

مرد و مردانه در کنار توام، تا همیشه در انحصار توام
این وصیت بگو نوشته شود، روی سنگ مزار یک نفری

شاعر: امید صباغ نو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا