عاشقی
-
شعر
شعر تا همیشه در انحصار توام
لحظهای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد، این که در انحصار یک نفری! بارها پیش روی آینه، زل زدی توی چشمهای خودت با خودت فکر کردهای چه شده که به شدت دچار یک نفری؟ چشمهای سیاهِ سگ دارش، شده آتش بیار معرکه ات و تو راضی به سوختن شدهای، چون که…
بیشتر بخوانید » -
شعر
شعر من عاشقی کردم تو عادت، فرق ما این بود
من از تمام دختران شهر، سر بودم افسوس از بازی دنیا بیخبر بودم از عکسهایی که به دیوار اتاقت بود هر چند زیباتر نبودم، سادهتر بودم هرجا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم هر جا به خاکی میزدی از آن همه همراه تنها یکی میماند، من آن یک نفر بودم هرجا یکی…
بیشتر بخوانید » -
شعر
شعر حالم، نه! اصلا خوب نیست
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم، می شود آرام تلقین می کنم با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد…
بیشتر بخوانید » -
شعر
شعر چشم هایش
خـودش، رَخـتِ تنش، مویِ فـِرَش، عقلِ خُـلَش، مرا دلـتنگ میکنـد. لیـکن چشـمهایش بحـث دیـگری داشـت…/. شاعر: علیرضا یعقوبی
بیشتر بخوانید »