فراق

  • شعر

    شعر دوباره

    دوباره از دمشق خبری جدید آوردند و از حریمِ ولایت جوانی شهید آوردند دوباره در آسمان بغضِ کهنه‌ای وا شد و غصه‌های آن هشت سال به آیینه‌، ها شد دوباره تکرارِ قصه‌یِ داغِ مادرها از مناره‌ها صدای بغض و الله‌ اکبرها دوباره صدای هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی از حرم، وطن، عشق این‌بار… ولی ناگسستنی دوباره پر زدن دلی و فدای…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر

    خسته ام

    مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده، خسته‌ام، خسته‌تر از آنکه بگویم چه شده. در خیالات به‌ هم‌ ریخته‌ی دور و برم، خیره بر هر چه شدم، خاطره‌ای زد به سرم. مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟ قلب من، تند نرو! صبر کن، آرام بایست. نفسم را به هوای نفسی تازه بگیر، قدِ عاشق شدنم را خودت اندازه…

    بیشتر بخوانید »
  • شعر

    چه کشیدم

    دل‌تنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم، عاشق نشدی، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم. کو قطره اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟ بی‌ اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم. تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی، دل‌بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم. تو تابلوی حاصل دستان هنرمند خدایی، نقاشیِ بی‌…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا